یه شب اینجوری شد :

انقدر نخوابیدم که صبح شد.

بعضی شبا اینجورین. انقدر بیدار می مونی که شب از رو می ره و صبح میاد.

بعضی شبا یه جور دیگه ست: تو توی خوابی که سیاهی می ره و روشنی میاد.

یه وقتایی خیلی طول می کشه تا صبح بیاد. ولی آخرش میاد.

من ایمان دارم که میاد.

 

 

میشه بی غرور بود و راحت زندگی کرد.

میشه هم مغرور بود و گاهی حسرت فرصتهای از دست رفته را خورد...

 

 

کاشکی می شد با جارو برقی ذهن رو گردگیری کرد.

با وایتکس روح رو شست.

با شیشه پاک کن چشما رو برق انداخت.

با سیم ظرفشویی سیاهی های قلب رو پاک کرد....

 

 

از ظرف خالی بوی میوه میاد

از لواشک بوی خورشید

از حوض بوی ماهی

از اتاق خالی بوی تنهایی

 

 

  

من می تونم گل رو زیر پاهام له کنم ولی محاله بتونم عطر اون رو تو هوا محو کنم...